سرگرمیه تو شده بازی با این دل غمگین و خستم

یادت نمیاد اون همه قول و قرارهایی که با تو بستم

با این همه ظلم
تو ببین باز چه جوری پای این همه قول و قرارهات من نشستم

نشکن دلمو به خدا آهم می گیره دامنتو عاقبت یک روز

نگو بی خبری نگو نمی دونی دلم پر از یک نفرت سینه سوز

نگو بی خبری نگو نمی دونی
 وقتی که نیستی گریه شده کار این دل عاشق شب و روز

دیوونه نکن دلمو آهم می گیره دامنتو عاقبت یک روز

 


تو از شهر غریب بی نشونی اومدی.........تو با اسب سپید مهربونی اومدی

تو از دشتای دور و جاده های پر غبار......برای هم صدایی.هم زبونی اومدی

تو از راه می رسی. پر از گرد و غبار..........تمومه انتظار. می یاد همرات بهار

چه خوبه دیدنت. چه خوبه موندنت...........چه خوبه پاک کنم. غبارو از تنت

غریب آشنا. دوست دارم بیا.................... منو همرات ببر. به شهر قصه ها

بگیر دست منو...........تو اون دستا

چه خوبه سقفمون. یکی باشه با هم.......بمونم منتظر تا برگردی پیشم

تو زندونم با تو...........من آزادم

تو از شهر غریب.......

غریب آشنا. دوست دارم بیا...............می شینم می شمرم. روزا و لحظه ها

تا برگردی بیای............ بازم اینجا

چه خوبه سقفمون. یکی باشه با هم........بمونم منتظر. تا برگردی پیشم

تو زندونم با تو............



خیلی دور و دست نیافتنی شدی عزیزم...



وقتی باران بارید هرقدر توانستی از قطرات باران 

   جمع کنی
من را دوست داری



نفسم به عشق تو میزند .......دوستت دارم فاطمه جان
 

… تو از کدامین گوهری

که اگرهزاران هزار سایه های شگفت خود را در قومی آویزند

و این چگونه تواند بود

که هر سایه ای را صورتی و هر صورتی را طرزی و طرازی دیگر می بینم

و تو تنها یک ذات … و تو تنها یک چیز

اگر آدنیس را وصف کرده اند خطی از جمال تو خوانده اند

و اگر هلن را که مجموعه زیبایی است به تمام و کمال ستوده اند

شبهی نا تمام از خیال تو تصویر کرده اند

و اگر از بهار و تابستان سخن گفته اند

این یک سایه حسن تو و آن یک سفره احسان توست

و ما تو را در تمامی صورتها می شناسیم

اما در چشم عاشق وفادار نه هیچکس به تو ماند و نه تو به هیچکس مانی.